دانلود عکس آسمان آبی شب ابری پر ستاره بارانی با کیفیت بالا برای پروفایل
در این مطلب
از سایت جسارت دانلود عکس آسمان آبی شب ابری پر ستاره بارانی با کیفیت
بالا برای پروفایل را برای شما تهیه نموده ایم.امیدواریم این مطلب مورد
توجه شما سروران گرامی قرار گیرد.
عکس
آسمان,عکس آسمان آبی,عکس آسمان شب,عکس آسمان پر ستاره,عکس آسمان ابری,عکس
آسمان بارانی,عکس آسمان در شب,عکس آسمان با کیفیت بالا,عکس آسمان ابری و
بارانی,عکس آسمان زیبا,عکس آسمان آبی پرستاره,عکس آسمان آبی با کیفیت,عکس
آسمان آبی زمین پاک,عکس آسمان آبی بدون ابر,عکس آسمان آبی زیبا,عکس آسمان
آبی با کیفیت بالا,عکس آسمان آبی ابری,عکسهای آسمان آبی,عکس از آسمان
آبی,عکس آسمان شب با کیفیت بالا,عکس اسمان شب پر ستاره,عکس آسمان شب
متحرک,عکس آسمان شب ایران,عکس آسمان شب پرستاره,عکس اسمان شب زیبا,عکس
اسمان شب فانتزی,عکس آسمان شب کویر,عکس آسمان شب تهران,عکس آسمان پر ستاره
متحرک,عکس آسمان پر ستاره در شب,عکس آسمان پر ستاره شب,عکس از آسمان پر
ستاره,دانلود عکس آسمان پر ستاره,عکسهای اسمان پر ستاره,تصویر آسمان پر
ستاره,تصاویر آسمان پر ستاره,عکس هایی از آسمان پر ستاره,عکس آسمان ابری با
کیفیت بالا,عکس اسمان ابری وبارانی,عکس آسمان ابری زیبا,عکس اسمان ابری
غمگین,عکس آسمان ابری شب,عکس آسمان ابری سیاه,عکس آسمان ابری تیره,عکسهای
آسمان ابری,عکس از اسمان بارانی,عکسهای آسمان بارانی,عکس آسمان
باران,دانلود عکس آسمان بارانی,عکس هایی از آسمان بارانی,دانلود عکس از
اسمان بارانی,عکس آسمان در شب پر ستاره,عکس آسمان در شب با کیفیت,دانلود
عکس اسمان در شب,عکسهای آسمان شب,عکس ماه در اسمان شب,عکسهای اسمان در
شب,عکس های آسمان در شب,دانلود عکس آسمان با کیفیت بالا,تصویر آسمان با
کیفیت بالا,تصاویر آسمان با کیفیت بالا,عکس از آسمان با کیفیت بالا,دانلود
تصاویر آسمان با کیفیت بالا,دانلود عکس آسمان شب با کیفیت بالا,عکس اسمان
زیبای شب,عکس زیبای آسمان,عکسهای زیبای اسمان,عکس از آسمان زیبا,عکس های
آسمان زیبا,عکس زیبا آسمان شب,عکس زیباترین آسمان,عکسهای زیبای آسمان
شب,عکسهای زیبااز آسمان
آنکه بر دار شد مسیح گلست
و آنکه بر آسمان مسیح دلست
فیض باید به آسمان قایم
تا بماند چو آسمان دایم
شوخ چشمی آسمان دان اینک
بر سرت آسمان را گذرست
خداوند هفت آسمان و زمین
زمین گستر و آسمان آفرین
ز خورشید مه را جدائی دهد
شب و روزشان روشنائی دهد
در بیداری خواب دیدم
آمده ای
می خندی
مهربانی ات نور می پاشد
به دل تاریک و خسته ی من …
تو را که آسمان
استعاره ای از پشت پلک های توست
چه نیازی ست
به کبوتر بال و پر شکسته ای چون من …
از آسمان می افتم
سقوط تکه ابریست
که دست بر پیراهنم می ساید
ترس قطره اشکی ست
که نمی ریزد
قصه ی گندم به تکرار نان می رسد
قصه ی آدم به پایان مرگ…
نامت را
به تمام پرنده ها یاد داده ام
به آسمان
به ابرها
و به شعرهایم
عید که آمد
فکری برای آسمان تو خواهم کرد
یادم باشد
روزهای آخر اسفند
دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم
و گلدانی
کنار ماهت بگذارم
زندگی
همیشه که این جور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست
گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی کنار پنجره
و با درخت و باغچه صحبت کنی
پنهان نمی کنم که پیش از این سطرها
“دوستت دارم” را
می خواسته ام بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم
خواهم کرد….
اگر گنجشکی تازهبالی
در شعر کوچک من لانه کن
اگر آفتابی تازهزادی و راه را نمیشناسی
در آسمان خانۀ من پرسه زن
اگر توفانی و دریاهایت کوچکند
در بستر من شعلهور شو
ای بادپا
آسمان
و هر چه آبیِ دیگر
اگر چشمان تو نیست
رنگ هدر رفته است
بر بوم روزهای حرام شده
چه رنگها که هدر رفتند
و تو نشدند.
بوسه هایم ابری می شوند
و پشت سرت
آسمان، آسمان فرو می ریزند
و مثل پرستویی
کنار پنجره ی اتاقت می خوابند و
سراغت را می گیرند
هر جا که بوی تو باشد
همان جا فرو می ریزند
بوسه هایم نیز مثل خودم
نه مادر دارند، نه وطن
از این همه برف
که دندانت را سفید کرده است
چه برف گرانی
آسمان به زمستان مدیون است.
گاهی
به کبوتری فکر می کنم
که بالهایش آسمان را به زمین دوخت
و بر پاهایش حرف هایی بسته شده بود
که راه را به آن نشان می داد
اگر باد نبود
کنارم بند میشدی
همینجا که میدانی !
اگر باد نبود
آسمانم را سراسر ابر نمیگرفت …
و من
این همه دلتنگ نمیشدم ابرآلود …
چه بوی خوشی میوزد از سمت آسمان
پَرپر هزار و یکی گنجشک بهارزا
بر شاخسار بلوطی که بالانشین است
و باز پناه جُستن پوپکی
پیالهی آبی
اکنون رَخت به سراچه ی آسمانی دیگر خواهم کشید .
آسمان ِ آخرین
که ستاره ی تنهای آن تویی
آسمان ِ روشن
سرپوش بلورین ِ باغی
که تو تنها گل آن، تنها زنبور آنی .
باغی که تو
تنها درخت آنی
و بر آن درخت
گلی ست یگانه
که تویی
ای آسمان و درخت و باغ ِ من
گل و زنبور و کندوی من !
با زمزمه ی تو
اکنون رخت به گستره ی خوابی خواهم کشید
که تنها رؤیای آن تویی
پاییز از چشمان من شروع شد
از برگ ریزان دلم
از نارنجیِ سکوتم
که مشت مشت دلتنگی به آسمان می پاشید
ای پرنده زیبا
زخم بالت را که میبستم
عاشقت شدم
نباید اینقدر بیرحمانه دور میشدی
بی پر و بالم من
آسمان به آسمان
چگونه دنبالت بگردم؟
ای پرنده زیبا
اسیر زیباییات شدهام
مرا به قفس انداخته ای
خندیدیم؛
ما به پرواز بادبادک در آسمان خندیدیم!
پرنده ای که بال هایش
هنوز در اسارت ما بود.
به آسمان سلام کن
به خورشید لبخند بزن
عزیزنم
با فنجانی عشق
صبحت را آغاز کن
برخیز
ببین روبرویت نشسته ام
صبح در چشمان تو زیباست…
آسمان شهر ما
از صبح می بارید
خیابان زیر نور نقره صدها چراغ آن شب
تن بیمار را
با روغن باران جلا می داد
در آن خلوت
صدای پای ما بود و صفیر باد
و تنها چتر سرخ او
دم بدرود
لب ما را به کار بوسه با هم دید
تو باد و شکوفه و میوه ای
ای همه ی فصولِ من
ای آسمان و درخت
باغ من
گل و زنبور و کندوی من
با زمزمه ی تو
اکنون رخت به گستره ی خوابی خواهم کشید
که تنها رویای آن
تویی
آسمان چشمهای تو بود
پنجره را باز کردی
و من
پَرپَر زدم
برای دوست داشتنت
پرنده باید بود
آغوش من
فرودگاه ِفرودهای اضطراریِ توست
هر جا آسمانت ابری شد
یا که بالت زخمی
بازوهای من
به روی تو باز است هنوز
فرود بیا پرنده ام
فرود بیا
نه آسمان
در چارچوب پنجره می گنجد
نه دریا
در چار سنگ حوض
نه جنگل
در چار دیوار باغ
شرابی دیرینه
خم را می شکند
و سر می رود
از لب جهان
چنان بی کرانه ای
که هر ستایشی
محدودت می کند
گاهی مرا یاد کن
من همانم که اگر ساعتی از من بیخبر بودی
آسمان را به زمین میدوختی
این دنیارابه آنانی هدیه میکنم که به خیالشان دنیا فقط برای آنهاست، ولی برای تو آسمان را آرزو میکنم که همیشه مانند دلت زیباست
آسمان همچو صفحه دل من ، روشن از جلوه مهتاب است ، امشب از خواب خوش گریزانم ، که خیال تو خوشتر از خواب است
اگر آسمان
چشمان من امشب اشکباران است خیالی نیست اگر فاصله ی بین من و تو به وسعت
روزگاران است خیالی نیست مرا همین بس که عشقت در چهارجوب ویران وجودم پنهان
است
قاصدک غم دارم
غم آوارگی و در بدری
غم تنهایی و خونین جگری
قاصدک وای به من
همه از خویش مرا می رانند
همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند
مادر من غم هاست
مهد و گهواره من ماتم هاست
قاصدک در یابم!!!
روح من عصیان زده و طوفانیست
آسمان نگهم بارانیست
خدایا؛ نمیدانی چه لذتی دارد که گاه
خدایی داشته باشی
به وسعت دستانی که هیچگاه از سوی
آسمان خالی باز نمیگردد
دستش را،
اگر به آسمان رفته است، قبرش را… اگر پیشت نیست، یادش را، اگر قهری، چهره
اش را، اگر آشتی هستی، پایش را، ببوس… مادرم دوستت دارم
من از تمام آسمان یک باران را میخواهم …
از تمام زمین یک خیابان را
و از تمام تو
یک دست که قفل شود در دست من
امروز هم آسمان مثل من
دلش گرفته بود …
خوش به حال آسمان که
با ریختن اشکهایش همه را
خوشحال میکند اما چشمان من
دیگر سویی برای اشک ریختن ندارند
گاهی آنقدر
دلم از زندگی سیر میشود که میخواهم تاسقف آسمان پرواز کنم ورویش
درازبکشم”آرام واسوده”مثل ماهی حوضمان که چند روزیست روی آب درازکشیده
دلم قدم زدن میخواهد . . .
در یک وجبی پیاده رو . . .
یک قدم تا آسمان . . .
پرواز با بوی یاس ها . . .
خیس و نمناک شدن با باران . . .
دلم کمـی آرامــش میخـــواهد . . .
چیـزی کـه مدت هاسـت نـدارم . . .
دلم پـروازی میخواهـد . . .
همسفـر با بـارا
دستی ز دوردست٬ تکان دادی و دلم
با یک تکانِ دستِ تو انگار جان گرفت
گفتم بدونِ زحمتِ اشکم٬ ببینمت
از بختِ بد دوباره دل اسمان گرفت
نه دیگر
بیادت اشک خواهم ریخت ونه دیگر برایت شعر خواهم خواند و نه دیگر برایت با
تسبیح ذکر خواهم گفت :فقط تا خورشید در اسمان می درخشد. به گوش اسمان فریاد
خواهم زد دوستت دارم
چشمها منتظر طلوعی دیگر نشسته اند..
کاش هیچگاه سایه ی ابری، زیبایی طلوع را از ما دریغ نکند..
روزهای زندگیت آفتابی .. اسمان دلت بی لکه ایی از ابر…
و طلوع شادیهایت پاینده باد.
از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد
مائده از آسمان در میرسید بی شری و بیع و بی گفت و شنید
در میان قوم موسی چند کَس بی ادب گفتند: کو سیر و عدس؟
منقطع شدخوان ونان ازآسمان ماند رنج زرع و بیل و داسمان
از عیسی چون شفاعت کرد، حق خوان فرستاد وغنیمت بر طبق
مائده از آسمان شد عائده چونکه گفت: انزل علینا مائده
باز گستاخان ادب بگذاشتند چون گدایان زله ها برداشتند
کرد عیسی لابه ایشان را که این دائم است و کم نگردد از زمین
بد گمانی کردن و حرص آوری کفر باشد نزد خوان مهتری
زآن گدا رویان نادیده ز آز آن در رحمت بر ایشان شد فراز
نان وخوان ازآسمان شدمنقطع بعد از آن زآن خوان نشد کس منتفع
ابر برناید پی منع زکات وز زنا افتد وبا اندر جهات
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم آن ز بی باکی و گستاخیست هم
هرکه بی باکی کند درراه دوست ره زن مردان شد و، نامرد اوست
از ادب پر نور گشتست این فلک وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
بُد ز گستاخی کسوف آفتاب شد عزازیلی ز جرات رد باب
هر که گستاخی کند اندر طریق گردد اندر وادی حیرت غریق
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!
تلاش کن که آرام باشی؛
وقتی طوفان میآید،
تو همچنان آرام باشی تا طوفان از آرامش تو آرام گیرد…
تلاش کن صبور باشی؛
آنقدر صبور که،
بالاخره ابرهای سیاه آسمان کنار بروند و خورشید دوباره بتابد…
تلاش کن خورشید را بهتر بشناسی؛
ﺯﻧﺪﮔﻲﻫﻴﭻﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺑﻦبست نمیرسد
کافیست چشم باز کنیم و راههای گشوده بیشماری را فرا روی خود ببینیم…
خــــدا که باشد،
هر معجزه ای ممکن است…
دست به تلاش بزن و نیز برای خود دعا کن،
ایمان داشتهباش که قشنگترین عشق،
نگاه مهربان خــداوند به بندگانش است…
زندگی را به او بسپار؛
و مطمئن باش،
که تا وقتی پشتت به خــدا گرم است،
تمام هراس های دنیا خــنده دار است.
بی خیال تمام هیاهوی اطراف
بر ساحل زندگی قدم می زنم
بی خیال فکر تو
دنیای خود را نقاشی می کنم
بی خیال تمام آنچه باید باشد
نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم
بی خیال همه رفت ها
به داشته های خود دل می بندم
اما
بگذار قدم بزنم…
قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی
این روزها…
غروب عشق برای من
حیات دوباره خورشید
در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!
نسیم دریا بر لبانم می نشیند
با خود می اندیشم
گویا
عشق در همین حوالی ست…
و باز می گویم
شاید
تا غروب عشق
نیمروزی باقی ست…
«کاش دنیا
مثل دیواری بود که پشت داشت و می شد رفت پشت آن ایستاد. کاش دنیا در خروجی
داشت که می شد از آن بیرون زد و رفت توی حیاط پشتی آن و دراز کشید و خوابید
یا در بی خیالی محض دست ها را توی جیب گذاشت و سوت زد یا در تنهایی مطلق
نشست و قهوه خورد. کاش می شد دنیا را، منظورم این است همه دنیا را، همه
دنیا را با ستاره ها و کهکشان ها و آسمان ها و زمین هایش، مثل قالی لوله
کرد و کنار گذاشت.»
گویند فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت:
هندوانهای برای رضای خدا به من بده که فقیرم و چیزی ندارم.
هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد و هندوانه ی خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد.
فقیر نگاهی
به هندوانه کرد و دید که به درد خوردن نمیخورد، و مقدار پولی که به همراه
داشت به هندوانه فروش داد و گفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده.
هندوانه فروش هندوانه خیلی خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد،
فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت :
خداوندا بندگانت را ببین…
این هندوانه خراب را بخاطر تو داده است و این هندوانه خوب را بخاطر پول.
این هوای تهران هوای اردیبهشت شمال است
آسمان ابری نسیم خنک فقط بوی بهار نارنج خانه پدری را کم دارد
اردیبهشت را باید عاشق باشی تا بفهمی چه در دل خود دارد
اردیبهشت را باید قدم زد
شعر خواند وعاشقانه ها نوشت
اردیبهشت را باید زندگی کرد….
کسی را اگر دوست داری…
یک لحظه به نبودنش فکر کن…
دلت اگر نریخت،دلش را نلرزان…!
آسمان همیشه آبی نیست…
و آدم ها همیشه از سمتی که فکر می کنند محکم است می افتند…
هزار سال هم که بگذرد…
تلخی دهان آدم های بریده را
تمام شکر های دنیا هم عوض نمی کند…
کسی را اگر دوست داری،برایش همان باش که می خواهی باشد…
و یادت باشد…
تمام برگهای تقویم…
سهم تمام آدم ها نمی شود…
کسی را اگر دوست داری…
بماند…
به دوش کشیدن حرفهای نگفته؛ یعنی مرگ تدریجی
و شاید دیوانگی!
به سان دیوانه ای که نه می خندد به خوشی ها!
و نه گریه می کند برای درد!
و فقط نگاهی خشک به آسمان می کند…
انگار سوالی بی معنی را جوابی بی معنا تر می دهد…
و من،،
نمی دانم که در آن لحظه چه در دل خدا می گذرد…
لذت دنیا…دوست داشتن کسی است که دوست داشتن ر ابلدست…به همین سادگی!!!
این روزا..گفتن دوستت دارم!آنقدرساده است که
میشودازهررهگذری شنید…!!!امافهمش …یکی ازسخت ترین کارهای دنیاست …سخت است
امازیباست…!!زیباست برای خاطره یک عمرزندگی تابفهمی وبفهمانی,هردوره
گردی”مجنون “نیست وهررهگذری”لیلی”…وتوشریک زندگی هرکس نخواهی شد..!اگرکسی
امد وهمنشینت شد,درچشمانش بایدردآسمان,ردخــــــــدا باشد…
مهم نیست اگرانسان برای کسی که دوستش دارد غرورش راازدست بدهد امافاجعه است برای فقط غرور,کسی راکه دوست داری ازدست بدهی…!
مَنْ عَمِلَ
صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ
حَیاهً طَیِّبَهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا
یَعْمَلُونَ
هر کس از
مرد و زن کار نیکی به شرط ایمان به خدا به جای آرد ما او را به زندگانی خوش
و با سعادت زنده ابد می گردانیم و اجری بسیار بهتر از عمل نیکی که می
کردند به آنان عطا می کنیم.
نام کتاب آسمانی: قرآن
نام و شماره سوره: سوره نحل– 16
شماره آیه: 97
جزء: 14
خاک هرشب دعا کرد…
از ته دل خدا را صدا کرد…
شب آخر دعایش اثر کرد…
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد…
خدا تکه ای از خاک برداشت…
آسمان را در آن کاشت…
خاک را توی دستش ورز داد…
روح خود را به او قرض داد…
خاک توی دست خدا نور شد…
پر گرفت از زمین دور شد…
راستی من همان خاکم،همان نورم!
پس چرا گاهی اوقات از خدا دورم…!
به خداگفتم:بیاجهان راقسمت کنیم,
آسمان مال من ,ابرهایش مال تو!
دریامال من ,موج هایش مال تو!
ماه مال من,خورشید مال تو!
خداخنده ای کردوگفت:
تو بندگی کن ,همه چیز مال تو….حتی من!
بعضی ها شبیه انجیر رسیده می مانند که یکهو از آسمان می افتند دردامن رنگ و وارنگ زندگی ات….
آنقدر بی هوا که نمیدانی چه شد…چگونه شد…اصلا خودت را میزنی به بی خیالی واز بودنش لذت میبری….
بعضی ها شبیه عطربهارنارنجی هستند درکوچه پس کوچه های پیچ درپیچ دلت…نفس میکشی آنقدر عمیق که عطر
بودنشان را تاآخرین لحظه ی عمرت در ریه هایت ذخیره کنی..
بعضی ها شبیه ماهی قرمز کوچکی هستندکه افتاده انددر تنگ بلورین روزگارت,جانت راباجان ودل درهوایشان تازه میکنی…
بعضی ها,اصلا چرا ازدر ودیوار مثال بزنیم؟؟
بعضی ها آرامش مطلق اند..لبخندشان,تلالو برق چشمانشان,صدای آرامشان…اصل کارتپش قلبشان…
انگار که یک دنیا آرامش را به رگ وریشه ات تزریق می کند…وآنقدر عزیزندکه,
خدابهشت رایک جاگذاشته زیرپایشان…..
بعضی هابودنشان,همین ساده بودنشان..همین نفس کشیدنشان؛یک عالمه لبخندمینشاند گوشه لبمان…
اصلا خداجان؛
درخلقت بعضی ها سنگ تمام گذاشته ای….سایه شان کم نشود ازروزگارمان…………………
“آمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن”
حکمت
خدا:?تنها نجات یافته کشتی غرق شده ،به ساحل جزیره ای دور افتاده افتاده
بود.اوهر روز به امید کشتی نجات ،در ساحل به تماشا می نشست . سرانجام خسته
ونا امید ،از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد ودر
آن بیا ساید.اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود ،ازدور
دید که کلبه اش در حال سوختن است ودودی از آن به آسمان می رود .بد ترین
اتفاق ممکن افتاده وهمه چیز از دست رفته بود.از شدت خشم واندوه درجا خشک اش
زد .خدایا !چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی ؟صبح روز بعد با صدای بوق
کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.کشتی آمده بود تا نجاتش دهد
.مرد خسته وحیران بود .نجات دهندگان می گفتند:خدا خواست که ما دیشب آن آتشی
را که روشن کرده بودی ببینیم!
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم، یکایک زرد می شد،
آفتاب دیدگانم سرد می شد،
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وچه چه زیبا بود اگر پاییز بودم،
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
ابرها به آسمان تکیه می کنند
درختان به زمین
و انسان ها به مهربانی هم
مرد باش
زمین به مرد بودنت نیاز داره ….
مرد باش . مردونه حرف بزن . مردونه بخند . مردونه عشق بورز …
مردونه گریه کن ، مردونه ببخش ….
مرد باش ، نه فقط باجسمت ، بانگاهت ، با احساست ، با آغوشت … مردباش و هیچوقت نامردی نکن
مخصوصا برای کسی که به مردونگیت تکیه کرده و باورت کرده مرد باش .
مهم نیست
مهم نیست که دیگر نباشی یانه…
مهم نیست که دیگر دوسم داشته باشی یانه…
مهم نیست که دیگر مرا به خاطر بیاوری یانه…
مهم نیست که دیگر تو را با دیگری ببینم یانه…
مهم اینست که زمانی که تنها میشوی…
زمانی که دلت گرفت…
زمانی که دیگر کسی را نداری…
چگونه وبا چه رویی سر به آسمان بلند میکنی و می گویی:
خدایا من که گناهی نکردم
پس چه شد…
تپش قلب من از شر شر باران خیس است
کوچه کوچه… همه جا دامن تهران خیس است!
وسط دلخوشی نازک و نارنجی فصل،
ناگهان جان زمین مثل زمستان خیس است…
یک نفر گوشه این شهر پر از بی تابیست….
ژاکت کهنه ی این مرد پشیمان خیس است…
نیستی باز و دل از خاطره ها سرشار است…
باز باران شده و خاطره هامان خیس است…
کوچه ها بی تو مرا گم شده میپندارند…
آسمان اشک به چشم است و خیابان خیس است…
نیستی پیش من اما به خیالم هستی…
و دو تا چشم، در آغوش تو پنهان، خیس است…
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آخ … تا می بینمت یک جور دیگر می شوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شوم
در لباس آبی از من بیشتر دل می بری
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم
آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو
می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم
میل – میل توست اما بی تو باور کن که من
در هجوم باد های سرد پرپر می شوم
شعرفوق العاده زیبا از قیصر امین پور…
گاهی گمان نمیکنی ولی میشود…. گاهی نمیشود
که نمیشود که نمیشود….گاهی بساط عیش خودش جورمیشود…گاهی دگرتهیه به
دستورمیشود….. گه جورمیشود خودآن بی مقدمه… گه بادوصدمقدمه ناجورمیشود……
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است…. گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود… گاهی
گدای گدداییو بخت باتو یارنیست…….گاهی تمام شهرگدای تو میشود….. گاهی برای
خنده دلم تنگ میشود… گاهی دلم تراشه ای ازسنگ میشود…گاهی تمام آبی این
آسمان ما…. یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود.. گاهی نفس به تیزی شمشیر
میشود… ازهرچه زندگیست دلت سیرمیشود…
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت……… گاهی چه زود فرصتمان….دیرمیشود… کاری ندارم کجایی. چه میکنی……. بی عشق سرمکن….که دلت پیر میشود..
نگران نباش حال بدالانتم میگذره رفیق! بسپارش به خدا….درست میکنه همه چیو…
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز ک
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای ؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روز های گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد!
آنگاه که غرور کسی را له می کنی
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن
غرورش را نشنوی
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده
می گیری
می خواهم بدانم
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی
تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
ای شکوه بی کران اندوه من !
آسمان ، دریای جنگل ، کوه من !
گم شدی ای نیمه ی سیب دلم
ای منِ من ! ای تمام روح من !
ای تو لنگرگاه تسکین دلم !
ساحل من ، کشتی من ، نوح من
قدر اندوه دل ما را بدان
قدر روح خسته و مجروح من :
هر چه شد انبوه تر گیسوی تو
می شود اندوه تر اندوه من
میگویند : مرغیست به نام « آمـیــن » !
مرغی آسمانی ؛
در بلندترین نقطهٔ آسمان ،
آنجا که بخدا نزدیکتر است می پَـرَد !
و سخن می گوید !
او شنوا ترین موجود ِ جهان ِ هستی است !
هر چیز را که می شنود ،
دوبـاره ،
بنام فرد ِ گوینده ،
آنرا تکرار می کند ! و آمین می گوید !
این است که همهٔ آیین ها می گویند ؛
مراقب کلامت باش !
این است که می گویند ؛
تنها صداست که می ماند ! …
این است که می گویند ؛
دیگران را دعا کنید !
این است که اگر ؛
دیگرانی را نفرین کنیم ؛
روزی خود ِ ما !
دچار آن خواهیم بود !
مرغ آمین ؛
هر آنچه که بگوئـیـــم را ،
با اسم خود ِ ما ، جمع می کند !
و به خداوند اعلام می کند !
آنگاه در انتهای جمله ؛
آمـیــــــــن می گـــویـــد !!!
پس همیشه برای همه خیر و خوبی بخواهیم…
من برای تو دوست خوبم سلامتی و شادی و هر آنچه که آرزو داری میخواهم .
آمین